برگ کلم معرف اتاق کلمات نقل قول 一见钟情 fllowo me
Utopia
Utopia
امید رویایی بیدارکننده است.
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۴۲ ب.ظ
  • ۱۵ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

پنهان شده بین پرده و پنجره.

آسیل! 

امشب از آن شب‌هایی است که جان می دهد برای قدم زدن ، رویا پردازی ، تاب خوردن ، دویدن و آواز خواندن زیر درخت‌های سپیدار بی حوصله خیابان های تاریک بی‌انتها.

مثل اینکه شب کاملا با من موافق است .

 سایه ها بین نور و تاریکی ، ظریفانه پیچ می خورند تا به مفهوم جدیدی برسند .

باد، حال نسیمی صمیمانه است که به طرز لطیفی آغوشش را دور اهالی شب می پیچاند ، زمزمه ای می کند تا قلب را به خارش وا دارد و بعد از اطمینان از به ثمر نشستن افسون اش همانطور ناگهانی میگذرد .

ماه محجوب آنهایی که چشم به او دوختند ، مدام می رود و برمی گردد .

چمن ها زیر درخشش شب نقره فام به نظر می رسند .

روباه کوچک بازیگوش با چشمان اغواگرش مدام از آن تاریکی زیر نظرم دارد ، هراز گاهی روی دو پایش می ایستد تا با پنجه های کوچکش ماه برباید.

سکوتی که شب را در خودش حل کرده هم به شدت به زیبایی این منظره افزوده .

همه و همه اینها باعث می شود پاهایم برای بیرون رفتن به خارش بیفتند.برای یکی شدن با این قاب.

برای نشستن زیر افراها ، لذت بردن از هم آوایی درختان ، رقص سایه ها ، ورز دادن افکار ، کشف کردن اشکال نور .

همینطور باید ادامه داد تا دنبال کردن ردپای طلوع .

چنین شب‌هایی به اینکه اینجا نیستی غصه می خورم.

Notes ۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۱ ب.ظ
  • ۱۰۳ : views
  • ۴ : Comments
  • : Categories

کلمات بهم ریخته

  می گفتند شروع کردن را همه بلدند....تمام کردن هم همیشه آسان بوده ، ادامه دادن و ادامه دادن و ادامه دادن ، این پیگیر بودن ها و متداوم بودنهاست که مهم است !

و چه می‌خواهد؟ استقامت .

داری اش؟

والا نمیدانم، دارمش؟

خندید که مهم نیست اگر هم نداشتی از الان بگیرش . 

  استقامت ،استقامت .

برای شکستن تصور گلخانه ای بودن ام باید از همین شروع کنم ، ذوق زده ام ، ایده خیلی خوبی است .

این یک هفته تماما در هوای سرد نشستم و کسل کننده ترین کتابهایم را خواندم ، فایده داشت؟

تحمل سنجم در حال پر شدن است.

دلم می خواهد آه بکشم و بگویم افسوس یورونا! شاید من آفتابگردان باشم نه گل یخ !

چقدر مسخره....

  نیمه شب دلم برای پیاده روی و رقصیدن زیر نور ماه بد جوری می لرزد ، گرفتار وسواس شده ام به موزون بودن لحظه های سیاه و سفید ....

   این چند وقت هروقت چشم هایم را بستم فقط صدای موج شنیدم ، صدای شر شر رودخانه ، صدای باران های فصلی طولانی .

باید آرامش بخش باشد اما هروقت صدا به اوجش می رسد از خواب می پرم ....پریدن...پردین توصیف کاملی نیست .

رسیدن صدای جریان آب به اوج همراه است با منتهی شدن به انتهای اعماق ، تاریکی بزرگی در آغوش ام می گیرد و بعد فقط حس خفگی نابهنگام است.

به طرز مرموزی این رویای عجیب تمام خستگی ام را در خودش حل می کند ، انگار موهبتی بزرگ به قلبم هدیه داده باشند .

شاید به لطف این رویاها است که این روزها در طول روز قلبم پر از تپش است ، پر از نجوا .

نمی دانم چه می خواند . نتها را فراموش کردم ، ریتم موسیقی برایم نا آشنا است. تلاش می کنم خودم مفهومی جدید برایش بنویسم ولی متأسفانه قلمم نمی نویسد و من در سکوت با موسیقی همخوانی می کنم.

   به زودی ؟ شاید هم خیلی دیر؟

کسی می شوم که شانه اش را برای گریه دادن قرض می دهد ، کسی برای تکیه دادن ، برای در آغوشش سست شدن .

تصوراش خیلی شیرین است ، ولی ساخته شدن تا رسیدن به آن مرحله.......مثل عبور از ایپزود ۱۲ سریال مورد علاقه ۱۲ قسمت است.

می دانی آخرش است ولی می ترسی تمامش کنی؟ یک همچین چیزی :)

پ.ن:به قول رز احساس می کنم رابطه ای پیچیده از عشق و نفرت با زمستان برای خودم ساخته ام ، حالا این طولانی شدن روزهای زمستانی باعث می شود بخواهم دست به طغیان بزنم تا ببینم دقیقا کدام نگاه درخشانی باعث می شود این سردی زمستانی اش قابل قبول باشد ، آن هم وقتی قرار نیست هیچ قسمتی از قلب سفیدش را برایمان پر پر کند!

اژدهای سفید خیلی زود رفت ...انگار شعله اش را هم با خودش برده !

جز این ایده دیگری برای این سردی بی امان ندارم.

...زمستان :)

Notes ۴
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۲۸ ب.ظ
  • ۴۳ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

出生、生活、死亡……

出生时,每个人都兴奋地看到婴儿,他哭了……因为他知道自己从天堂来到了一个世界……这是凡人。

 但在我们的一生中,我们却被淹没在这空洞的海市蜃楼中...... 我们如此贪婪于物质和凡人的欲望和欲望,以至于我们不明白死亡什么时候降临到我们身上……什么时候我们该离开了。

 

 

 临终时,我们因分离而哭泣,世界则嘲笑我们的疏忽。

 我们的使命是什么?我们的爱怎么了?

 时间如流水,一去不复返,死亡带走了你的整个生命和你凡人的爱。

 我希望我们能早点从被忽视的沉睡中醒来。

 我希望我们能成为人,并且永远是人……

 

 

 

Notes ۰
این مطلب قابلیت کامنت گذاری ندارد
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - جمعه, ۲۸ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۲:۲۵ ب.ظ
  • ۳۶ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

۰۰۷_

نوشیدنی مورد علاقه اش شراب و شیر گرم است ..وجه تشابهی بینشان نمی‌بینم ....شاید چون هردو اورا به خواب میبرند دوستشان دارد؟شاید چون هردو برای او یاد آور آن دوران اند؟

به هر حال خیلی خوشحالم که با او ملاقات کردم.شاید روزی در آن طرف کد رمزها من هم راهی به سوی دیوار سفید بیابم؟

فقط امیدوارم این بار ملکه ای در کار نباشد .

به امید ارتقای ۰۰۸

Notes ۰
این مطلب قابلیت کامنت گذاری ندارد
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۶ ب.ظ
  • ۶۴ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

آسیل

 

همیشه مدتی زیادی به ماه خیره میمانم . به لکه های رویش به درخشش نقره فامش . فکر میکردم ماه ستاره ای است که با یخ پوشیده شده و لکه های رویش در حقیقت جنگلهایی هستند خاکستری  که از شهاب های دفن شده در ماه پدید آمده اند اما پدرم می‌گفت ماه تنها آیینه ای است برای خورشید ،نورش بازتاب نور اوست . لکه های رویش همان پستی و بلندی های درون ماه است که در سبب برخورد شهاب ها به سطح خاکستری اش پدید آمده‌اند .در ماه امکان حیات نیست . با این وجود تمام رویاهای من در ماه زندگی میکردند . از دوست عزیزم آسیل تا خرگوش سفید ....همگی آنها ساکن ماه بودند.

چرا؟چون ماه برایم محبوب ترین عضو آسمان بود . مهربان مرموز و دست نیافتنی ، بنابراین میخواستم تصورات شیرینم را هم در آنجا بگذارم تا در امن و امان باشند .

  تمام روزهای طولانی تابستان آرزو میکردم زودتر شب فرا رسد تا دوباره ماه را ببینم . بعد همه‌ی شب را با پدرم به تماشای ماه می‌نشستیم.

آن زمان نمی‌دانستم چرا ماه را اینقدر دوست دارم ولیکن حال فهمیدم .......شاید چون :

 

ماه مصاحب باوفایی است. هرگز ترکمان نمی‌کند. همیشه آن‌جاست، مراقب، استوار، ما را در لحظات تاریک و روشنمان می‌شناسد، و درست مثل ما مدام در تغییر است. هرروز نسخه‌ای متفاوت از خودش است. گاهی ضعیف و رنگ‌پریده است، گاهی نیرومند و پرنور. ماه درک می‌کند انسان بودن یعنی چه. مردد. تنها. جایزالخطا.

 

 

شاید به همین علت با دیدنش حس غریبی نمیکنم ...با اینکه مایل ها فاصله بین ماست ، برای من ماه نه در آسمان بلکه نزدیک قلبم مانده بود ...