- پست شده در - پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۳۳ ق.ظ
- ۱۲ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
یک گربه بزرگ
آسیل گاهی تمام آنچه من می شود تمام می شود تا پیدا کردن چیزهای بیشتری برای من ساختن دلم یک جای نرم و کمی شیرینی و احتمالا یک پس زمینه برفی می خواهد ولی الان تابستان است و تابستان عطشی وصف ناپذیر برای ماجراجویی و در هنر غرق شدن بر می انگیزد که اکنون من نه توان کیفی اش را دارم و نه کمی .
زیبایی ماجرا همین است .....
آرزوهای بزرگ کردن.
گریه های بزرگ را به همین دلیل دوست دارم.
انگار یک دریا رویا بلعیده اند . در آغوشت که آرام بگیرند تو راهم با خود می برند...
تا دیروز تصور میکردم یک قاصدکم اما مهم نیست تصور من چیست شاید جهان مرا یک ماهی قرمز می بیند و در آخر کار مشخص می شود اوه من یک پتونیای سفید بودم.....
یا یک فلامینگو آبی....
باز هم مهم نیست .
در جهانی که می شود بی پر پرید ....
در جهانی که هنوز هستم ..
خیلی چیزها مانده تا ....
من که خوابم ببرد کلمات کجا می روند؟ خیلی چیزها مانده آمد تا من به همانجا همراهی شان کنم...و خدا را چه دیدی...شاید یک وقتی نخواستم برگردم
...شاید باغ مخفی من همانجا بود
فعلا می خواهم تصور کنم لاکپشت سبزی ام که رکود تابستانی گرفته .
پ.ن:کمی امیدوارم رویای زیبا ببینی ، خوب بخوابی. ولی نه آنقدر که نخواهی بیدار شوی . باور کن این مشکل بزرگی است . یک جورهایی مثل اعتیاد است.نمی خواهم توهم گرفتارش شوی .
بیشتر امیدوارم واقیعت زیبایی را تجربه کنی.
و تماما برایت امیدوارم حقیقت زیبایی برای تو باشد تنها تو
.
با عشق ، رویا ، اکلیل و زرده تخم مرغ از طرف دوست تو چشا به تو سیل گرانبهای من
(املت پختم حیف بود نفرستم پس به رسم قلبهای نجوا گر بزن بر بدن :) )