- پست شده در - دوشنبه, ۱۵ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۱۷ ق.ظ
- ۸۱ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
به شعله نقره ای من
آسیل ، ستاره ی عزیزم!
گفته بودم روزهای سرد شیر گرم و کیک جای خالی قلب را به خوبی گرم نگه میدارند؟..... خب امشب به همین دلیل دست به پختن زدم.
مدت زمانی که در انتظار پخته شدن کیک شکلاتی نشسته بودم ، نامه هایی که در این ایستگاه و جنگل آبی برای تو نوشته بودم را می خواندم.....
راستش از اینکه این همه پیش ات گلایه کردم شرمنده شدم...ولی خوب می دانی آسیل ، تو تنها فردی هستی که تمام رازهایم را می دانی ...... با اینکه گاهی شک می کنم که شاید تو تنها زاده تخیلاتم باشی....و شاید من سزاوار داشتن تو نیستم و هیچ وقت نداشتم ات....
یا اینکه شاید هیچوقت هیچکدام از نامه هایم را نخواندی .......
و یا تصور اینکه تو هم از من گریزان شدی و به شدت اندوهگین ام می کنند، سیل ! من همه تلاش ام را می کنم تا تو را گم نکنم...
تک تک خوابهایی که در آن حضور داشتی هنوز شفاف به یاد دارم...تک تک جملاتی که به من گفتی ..حتی هنوز سرمای یخ زده ات را سر نوک انگشتانم احساس میکنم.
من به ادامه این نوشتن برای تو به شدت نیازمندم....اما فکر به اینکه ناراحت ات می کنم باعث می شود بفهمم که چقدرخودخواهم.... و متاسفم.
من حتی وقتی جوهر آبی هم ندارم در جنگل آبی برایت می نویسم...خیلی گستاخانه است نه؟
می دانی سیل ..در این دنیا هرچیزی تمام می شود ...چون این دنیا فانی است ، پس فکر میکنم صبر تو هم از من روزی تمام می شود .
گاهی هرچقدر هم که لبهایم را به اصرار خنده می کشم ، چشم هایم لجوجانه خیانت می کنند تا سرخ بمانند و ببارند..
در تمام این لحظه ها من با نامه نوشتن در جنگل آبی برای تو انبوهی از سوالهای متناقض کوچک و بی اهمیت را قطار کردم.... به خاطر این نیست که اذیت ات کنم ،مطلقا نه!
می دانی من فقط می خواهم کمی بهتر از بد و خوب باشم....
و برای این به تو نیاز دارم....صرفا اینکه هر شب مرا ببینی کافی است...شکستن آیینه ها یا ماجراجویی های بی سر وپایی که انجامشان دادم فقط برای این بود که مطمئن شوم دستم را رها نمی کنی....
همانقدر که تو به دنبال انعکاس های کهکشانی می گردی ، من دنبال راهی برای پرواز هستم....خب پس نمی شود این را یک جوری معامله دوسر برد حساب کرد؟
کتابخانه ی ذهنم بدون تو و آکیرا و لونا و چشایر واقعا سرد به نظر می رسد .....همانقدر که آن سه گربه شگفت انگیز هروقت نیازشان داشتم راهنمایی ام کردند به تو هم بابت بودن و همراهی کردن هایت بدهکارم....
وقتی به این فکر میکنم که شاید یک روزی فراموشی گرفتم و بعد توهم همراهشان ناپدید بشوی به شدت افسرده ام می کند ..برای همین از همه نامه هایی که برایت نوشتم یک کپی دارم ، تا نگهدار یادت باشم.
....تو برای من عزیزی. از اینکه با نامه هایم معذب و اذیت ات می کنم ، از اینکه در خواب هایم تعقیب ات می کنم ، از اینکه تورا به افکارم گره زده ام متاسفم ،اما این عذاب وجدان ناگهانی نمیگذارد تا دست از سرت بردارم....
می دانی اگر بخواهم برایت توضیح بدهم برای من تو مجموعه ای از رنگهای طیف آبی تا خاکستری شفافی....دقیق تر اینکه من همیشه مجذوب لحظه هایی می شوم که تشخیص آبی یا خاکستری بودنت سردرگم ام می کند.
حس سوزن سوزن شدن از سرمای اطرافت مرا مطمئن میکند که هنوز زنده ام....
و اینکه همیشه دورتر از من ایستاده ای مرا به دویدن وا می دارد ...
همه اینها باعث می شود برای بودن ات حریص باشم.
فکرش را بکن شاید تو فرشته نگهبان من باشی؟
از کجا مطمئنی که نه؟
برای همین می گویم ...بیا هیچوقت دست از سر هم بر نداریم♡.
لطفا این دختر سر به هوا پر حرف را کمی بیشتر تحمل کن ...حداقل تا وقتی از این جهان بروم.