- پست شده در - دوشنبه, ۱۲ فروردين ۱۴۰۴، ۰۶:۲۹ ب.ظ
- ۲۶ : views
- ۱ : Comments
- : Categories
پاشنه کج
آسیل!
برنج سوخت.
هنوز ناهار هم آماده نشده .
کلی مطلب برای جمع کردن مانده .
درد قاعدگی ام شده قوز بالای قوز . حالا دیگر برای هر بهانه ای می خواهم گریه کنم.
چه بهتر برای برنج سوخته گریه می کنم.
برای اینکه هنوز گرسنه ام و درد دارم .
از پشت در صدای پدرم را شنیدم : هنوز هم هیچکدامشان دوستم ندارند ، پدرم ، خواهرم حتی همسرم.
خوب حالا دلیل بیشتری برای گریه کردن دارم.
در حقیقت من هم فکر میکنم کسی هم برای دوست داشتن من نیست البته به جز پدرم و آسیل .
من هم باید این را به پدرم بگویم...اینکه هیچکس اگر دوستش نداشته باشد من آن به جز در این جمله ام.
ولی عجیب هیچوقت نمی توانم این حمله را بیان کنم......چرا؟از خودم بدم می آید که اینقدر احمق و دستپاچه ام.
امروز که کنار برکه مصنوعی ایستاده بودیم به این فکر می کردم چقدر عمقش کم است ، اگر بیشتر بود عالی می شد .
بعد فکر کردم تا وقتی به پدرم نگفتم دوستش دارم وقتش نیست به اینها فکر کنم.
ولی من حتی اینجا هم بی فایده ام .
بوی سوختگی کل راه رو و اتاقها را پوشانده...
کاش می شد با دوتا پاک کردن این و آن همه چی حل می شد ولی اینطور نیست که ...
بعدش هنوز خاطرات بد باقی می مانند ، زخم های روحی و تروماهای کودکی...
آه....
بوی سوختگی شدید تر می شود ، من واقعا می خواهم گریه کنم.
در هر صورت من مقصرم پس چرا نمی شود گریه کنم؟
خیلی حس مزخرفی دارم ولی همان اندازه که دلم می خواهد گریه کنم نمی خواهم گریه کنم ، می خواهم بخندم .
در هر آشفتگی نظم خاصی هست ، یک چرخه تکراری .
این چرخه در انتها به آشوب می پیوندد.
من آشوب دوست دارم؟
من آشوب دوست دارم .
من آرامش دوست ندارم؟
من آرامش دوست دارم.
پس چه می خواهم؟
من آشوبی می خواهم که آشفتگی را سرو سامان بدهد نه اینکه به دامنه تخریب ها بیافزاید ، می دانی؟
بعضی وقتها که مسمومیت شدید شده بهترین راه حل استفاده از سم برای خنثی کردن مسمومیت قبلی است ، روشی بسیار نوین و ابتدایی.
ولی اینطور نیست که بگذارم برای اثبات سم کسی دوباره مسموم شود....
آه...بیخیال ...وقتی انسان درد می کشد درست فکر اش فکر نمی کند.
من فقط ناراحتم آسیل چون برنج سوخته طعم تلخی می دهد.
و من از طعم تلخ متنفرم.