- پست شده در - شنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۴۰۴، ۱۰:۲۹ ب.ظ
- ۱۱۵ : views
- ۸ : Comments
- : Categories
از این دشت غبار اندود جز عبرت چه بردارم؟
نشسته بودیم و خوشحال خیال می بلعیدیم که ناگهان فکری به ذهنم خطور کرد ، اینکه چقدر همین آرامش های کوتاه ساده زودگذر را دوست دارم .
بچه که بودم هر دم آرزو می کردم اتفاقی رخ دهد تا وسیله ای شود من دور جهان بگردم .
می خواستم دزد دریایی شوم .
می خواستم بدانم دریا سیاه ذاتا سیاه است یا انعکاس سیاهی ، دریا سرخ پر از رز شده یا خون آلودگی ؟
می خواستم بدانم اقیانوس چقدر بزرگ است و دقیقا چقدر طول می کشد تا در کشتی از خود بی خود شدن و بعد به هلاکت درونی رسیدن....
می خواستم بدانم می شود با دلفین ها رقصید ، با نهنگ ها نغمه سرایید؟
می خواستم خلبان شوم .
روی ابرها پرواز های گاه و بی گاه و غیر مجاز داشته باشم ، سرنشینان هواپیمای کوچکم را براساس افکارشان انتخاب کنم ، به مقصدی ببرم و رهایشان کنم تا کمی رها شوند .
می خواستم ببینم می شود روی ابرها خوابید ، یا با رنگین کمان پل زد؟
می خواستم غواص باشم .
در اعماق دنبال آواز پری گمشده ای بگردم که برای خوردن من لحظه شماری می کند بعد به طور خنده داری دوست هم می شدیم و برایش نودل می پختم .
می خواستم یکی از مشهور ترین سارقان جهان باشم .
تمام موزه های کاخ سفید را یک شبه خالی کنم و سر درخشان بنویسم دزدی که از دزد دزدید شاه دزد نه امپراطوران بود هاهاها...
آه...رویاهای کوچک و شادی بودند ، البته الان خجالت آور شده اند.
بعد این فکر سراغم آمد که چرا با بزرگ شدن باورهای کودکی ام شرم آور شدند.....یعنی من از نشان دادن این کودکی دست و پاچلفتی ام خجالت می کشم؟ یا از طرز فکر احمقانه ام ؟ یا از آن آرزوی شرورانه برای آشفتگی ؟
در طول روز افکار پیچ در پیچی بیهوده میچرخیدند تا کسی برای فکر کردن به آنها مغزش را داغ کند . ولی من خسته ام و نیاز به تمرکز دارم ...تمرکز...
بعد ناگهان هوس کردم عینکبزنم....چرا من عینک نمی زنم؟
دنبال یک عینک شیشه ای می گشتم تا چشمهایم آسیب نبینند.
چرا باید حتما عینک زد تا بهتر دید ؟ من می خواهم عینک بزنم تا بهتر پنهان کنم . شاید اینطوری بتوان جلوی بخشی از این فکر ها را گرفت؟
هر که بی نیاز به عینک، عینک زد
خود به دست خویش، دل آینه زد
میخواهد اوج جنون را بچشد
پس چه باک از سرِ دیوانگی زد؟
حالا تمام روز احساس سرخوشی بی دلیل داشتم . گفتم که عینک برای پنهان سازی بدجوری جواب می دهد..این را از الکس یاد گرفتم .
تجربه چیز خوبی است که باید بازنشر شود . همانطور که من و تو و نویسنده انجامش دادیم....
به هرحال ...بی ضرر است.
بینیاز از عینک، عینک میزند
میخواهد دیوانه گردد، خود میزند!
پ.ن:کاش می شد این جا هم بلند بلند خندید..این متن خیلی آشفته و خنده دار است .