- پست شده در - سه شنبه, ۲۸ خرداد ۱۴۰۴، ۱۱:۳۰ ب.ظ
- ۱۰۲ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
زیبایی در حصار بودن
خیال ...گاهی این کلمه را زمزمه می کنم تا مزه مزه کردنش یادم نرود .
میگویند خیالها برایم مضر معنی می شوند ، میگویند به توهم دیدن ها عادت می کنی ، می گویند باید خودت را ببندی ، در واقع .
ولی واقعیت که حقیقتی نداشته باشد چه فایده ای دارد!
خیال را دوست دارم چرا که همیشه احتمالی برای پدیده شدن دارد ، واین پدیده ها پشت پرده حقیقتی شگفت انگیز را بیان می کنند.
میگویند متهمی به متوهم بودن.
می خواهم آه بکشم.....چرا؟ فقط حسش آمد.
این ارزش های گاه به گاه به بودنم ، این اشتیاق ناگهانی که روحم را می لرزاند ، این آرامش پر از احساسی که گاها دارم ، خیالهایم مرا اینطرف سوق می دهند ، بعد واقعیت برایم چه کرده ؟ حرص طمع از اشتیاق توخالی ، خیانت ، دورویی ...زیبایی نداشته؟ چرا ...چرا نباید ؟ گلهای سرخ ، قطرات باران ، زوزه باد ...همه شان زیبا بودند .
فقط...
دلم می خواهد وقتی مردم ققنوسی باشد که دوستم داشته باشد..
بچه گانه است ...ولی دلیل نمی شود چون زندگی در این واقع سخت است ، زندگی در آن حقیقت راهم سخت کنیم.
و یا چون خیال نامتناهی و مجهول است از تاثیر گذارترین لحظات اش از امید پدید آوردنش....دست بکشیم.
نمی خواهم برایشان همه اینها را توضیح بدهم.
فقط گاهی ...چنین لحظاتی بدجور احساس تنها بودن می کنم ، انکار من اسپانیایی حرف می زنم آنها دانمارکی.
حس اش مثل وقتی است که مادر اردکت خیره زل زده تخم چشمهایت و لب می زند اوه تو زشتی ، تو اردک کوچولو بامزه ای نیستی.
این همخوانی دارد برایم با لحظه اوه تو چقدر خیال انگیز و شهودی فکر می کنی ، باید منطقی تر و عاقل تر باشی. مراقب هستی زیادی داری عرق می شوی ؟
حالا اصلا چرا برایم مهم شده ؟ تا دیروز که نبود ...
هیچ چیز خاصی نیست ..تنها وقتی که ماه سرخ رویت شد ، احساس کردم خیلی رقت انگیزم...و این حس همچنان ادامه دارد ..دارم یکی یکی حس های بدم را می کشم بیرون برایش دلیل می آورم تا مثلاً حس خوب داشته باشم.
ولی هنوز هم ناراحتم ، دلم می خواست در آن ماه سرخ حل می شدم .چرا اینقدر رقت انگیزم؟ ناتوان ؟ حتی ستاره پاییز هم از من گرم و مشتاق تر است .
نباید ناشکری کنم...از خدا بابت همه چیز ممنونم ، حس می کنم من کم کاری میکنم.
هرشب ترسم این است
صبح که می رسد بی فایده باشم و تاشب همان بمانم.
می ترسم برگه را تحویل بدهم و هیچ چیز نکشیده باشم...
خالی پوچ .....بی دلیل...
گریه کنم؟ هنوز نه...
ان شالله دوماه دیگر یک جعبه خاطره گریه می کنیم،جایی که دوسش داریم.