Голубой 一见钟情 fllowo me
Utopia
Utopia
امید رویایی بیدارکننده است.
君 の 風
君 の 風
君 の 風

君の髪をなびかせる風になって

君を無邪気に色付けてみたい

君の涙を乾かせる風になって

君を綺麗に輝かせたい

今すぐにでもギュッと

近すぎても もっと

真っすぐにだけずっと

いつも君の側で

痛みとよく似た胸の鼓動

多分これは

ともう気付かされている

💙

اتاق کلمات
اتاق کلمات
اتاق کلمات

دنیای من شبکهٔ درهم‌تنیده‌ای از کلمات است، عضو را به عضو، استخوان را به زردپی، و افکار و تصاویر را به هم متصل کرده است. وجود من متشکل از حروف است، شخصیتی که با جملات خلق شده، ساخته و پرداختهٔ تخیلات داستانی است.

قدرت کلمات در استفاده خردمندانه از آنهاست .

درست انتخاب کن من عزیز .

 

نقل قول
نقل قول
نقل قول

قرار نیست چیز زیادی بگم تا خسته بشی .

فقط.....اینکه از راکد بودن خسته شدم ‌مهم نیست چقدر تلاش کردم ،نتونستم حتی ذره ای موج بردارم.مشکل نه از نیزار اطرافم بلکه از لجنزار درونم بود . خودم با خودم صادق نبودم . درونم گلی و آلوده بود . نتونستم خودم رو باور کنم ولی حالا..... طوفان نزدیک شده و من ....من باید از طوفان بگذرم . 

چاره ای جز این نیست .درسته....اما این بار من ...خودم رو میپذیرم .دیگه نمیخوام به اینکه درسته یا نه میشه یا نه میرسم یا نه فکر کنم .می‌خوام به این فکر کنم که من همه توانم رو دارم میذارم‌.

به قول کافکا من بعد از طوفان شبیه من قبل از طوفان نخواهد بود .

پس ترسی نخواهم داشت . من از همه توانم میذارم تا زنده بمونم و روزهای بهتر و آفتابی بعد از طوفان رو ببینم.

این یک قول برای خودمِ.

برای چشایر .

برای آینده.

پ.ن:کی می‌دونه شاید بعد از طوفان به سرزمین اوز رسیدم؟ 

پس نباید بزارم جادوگر خبیث سنگم کنه تا از درون طوفان به بیرون سقوط کنم.

من بهت ایمان دارم چشایر . بیا درست انجامش بدیم باهمه توانمون.

تا زنده بمونی و زندگی کنی.❤️

می‌دونی ؟من باور دارم تو میتونی...آخه چرا تو نه؟ تو میتونی!

پیوست
پیوست
پیوست

پروانه ها ... گل ها ... پریان...جادوگران .....گربه های سخنگو ...جغد های نامه رسان ...خانه های شکلاتی ...اسب های پرنده ..افسانه ها ...... هیچکدام در دنیای بیرون ، جایی ندارند . دلهای سنگی و اندیشه های یکنواخت مردمی که خود را پر مشغله و پر دغدغه میخوانند هیچ جایگاهی برای خیال و رویا قائل نیستند .

 

حالا در اینجا ایستگاه فانتزی من مستقر خواهد بود . مکانی برای نوشتن تخیلات ،افسانه ها، ماجراجویی ها و نتیجه گیری هایم. در این مکان رویاهایم را ثبت میکنم تا شاید روزی وقتی زمان همه چیز را در خودش بلعید مسکنی شود برای افکار رنگی ام.

cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - جمعه, ۳ آبان ۱۴۰۴، ۰۴:۳۸ ب.ظ
  • ۴۲ : views
  • ۲ : Comments
  • : Categories

گل های هستیا

به آسیل موجود کوچک باشکوه دوست داشتنی درخشان من.

سیل می دانی که من در وصف کردن خوب نیستم ، در توضیح دادن هم همینطور و فقط کلمات را دنبال می کنم و شاید کمی به صدای جیرجیرک‌ها در این بین وابسته شوم....و شاید گاهی دلم بخواهد تابستان ها را حبس کنم.

روزهایی این چنینی دلم به شدت برای آن کافه ی آجری پوشیده از خزه در انتهای دهکده تنگ می شود .

برای آن فضا آشفته و شلوغ آرامش بخش اش. برای آن کاناپه صورتی مخملی دو نفره ، برای آن کتابهای گمنام و حجیمی که در همه جا پخش شده بودند. برای بافتنی های ناتمامی که روی طاقچه رها شده بودند ، برای هدایای مخفی که زیر دست و پا گم شده بودند.برای تماشای رهگذران بی نام و نشانی که هیچوقت تمام نمی شدند،برای شنید خنده های زنگ دار کودکان ، برای سایه های بی چهره یدلرزان زیر نور شمع های استوانه ای آشنا و تکراری .شاید از همه بیشتر دلم برای انا تنگ شود ، برای آن وقتی که شیرینی های گرم و تازه اش را به زور می گذاشت کف دستت ، یا برای آن نگاه باتوجه و متمرکز اش روی تنور که یک وقت شیرینی هایش نسوزد ، یا برای پشت کوچک و موهای پرپشت خاکستری اش که مدام این طرف و آن طرف می رفت یا شاید برای آشپزخانه کوچک و پردازش که بدون تو و پیش بند نارنجی اش خیلی خالی به نظر می رسید .

شاید از همه بیشتر دلم برای آن مرد سنگی ساکت و محکم و کوچک تنگ شود ، همانی که اصرار داشت نوشیدنی هایش بهترین اند و می خواست اسم تک تک شان را حفظ باشیم اما هیچوقت اسم خودش را نمی گفت .شاید دلم برای فنجان های مکعبی سفالی اش  تنگ می شود ، برای دنبال کردن رد بخار و فکر کردن به مزه نامعلوم نوشیدنی ها ، برای سه پایه های چوبی و خیره شدن به سقوط نورها.

یا شاید برای آن ماجراجویانی که بیخیال روی چمنزار ها می نشستند و به دیوار کافه تکیه می دادند. برای شنیدن داستان ها و خاطراتشان، برای شمردن زخمهایمان . برای مقایسه کردن ترکهایمان .

یا شاید آن در کوچک و زرد رنگی که برای باز کردنش همیشه ذوق داشتم ؟.یا شاید برای دویدن های پا برهنه از در کافه تا انتها یک پرتگاه روی چمن های خیس و شبنم خورده ، برای غرق شدن در حس فشار آب های جاری رودخانه ....نمی دانم سیل ، نمی دانم.

فقط گاهی حس میکنم دلتنگشان می شوم .دلتنگ چیزهایی که پشت سر گذاشتم . به قول هایزل این حماقت آمیز ترین ترحم ممکن است ، ولی هایزل نمی داند اینکه هروقت دلت بخواهد می توانی برگردی خودش یه تنهایی دردناکتر و احمقانه تر است.ایا باید این ها را به هایزل می گفتم؟ من هنوز هم جوابم نه خیر است. هایزل یورگن حالا خیلی دور است ، خیلی خیلی دور . درست به اندازه چندین صد صفحه کاغذ و یک جلد چوبی .

 حالا بدون آنها روزهایی کسالت آور تر از گذشته است .می خواهم همه کتابها و رنگها یک را جمع کنم و فراری داشته باشم به اتاقی کاملا سفید و خالی از همه ی همه‌ی این‌ها. آنقدر بخوانم و بخوانم تا همه چیز و هیچ چیز بالاخره تصمیم بگیرند یکی باشند یا دوتا ، آن وقت که همپوشانی پیدا کردند و جدا ماندند ، درست همان زمان که تشخیص جنگل سیاه از بیابان سنی مشخص نبود و همه از چندگانگی شدن تصویر ها دقیق تر بگویم زمانها شکایت داشتند، همان وقت بیا و مرا ببر به لانه آیزلی. و بعد من چقدر خوشبختم خواهم شد .

شاید بخواهی بدانی چرا چنین فکر مسخره و ناممکنی دارم و چرا اینقدر اصرار می کنم...

سیل حرف زدنها دیگر فایده ای ندارند ، خیلی خسته کننده اند.

غذا خوردن ها هم  خسته کننده اند ، ناراحت کننده اند. آشپزی کردنها استرس آورند ، اظطراب آورند ، خواندها هم همینطور .

جواب دادن ها غم انگیز و پرسیدن ها بی نتیجه و عذاب آورند و

گربه ها همه  اخمالو .

این روزها خواب آلود تر از بهار و خسته تر از زمستان شده ام .

پس آیا حالا می توانی درک کنی چرا حتی در ویرانه های آسکاری بودن هم خوشحال کننده است؟

آنجا می شود با سقوط به ایول یا ایسنا رسید و بعد به آنها پیوست اما اینجا هرچقدر بیشتر سقوط می کنی انکار زخمها عمیق تر بریده می شوند ، همه چیز آهسته تر پیش می رود و راه بازگشت تمسخر امیزتر می خندد. 

اینها باعث می شوند یاد آیزل بیفتم که چطور دلش می خواست هربار خودش را از پنجره طبقه سوم با یک پتو پرت کند پایین تا مثل سنجاب های پرنده پرواز کند.

حالا آیزل هم همانجا است ، همانجا در آنجا.

و من هر روز بیشتر از قبل وسوسه می شوم برای عملی کردن آرزوی کوچک آیزل ، برای  پریدن از پنجره های طبقات سوم ، برای  محبوس شدن در کتاب خانه ام و برای تو را در آغوش گرفتن.

انگار اینها کافی نیستند حالا تنهایی هم به اتاق کوچکم رخنه کرده.

چه می شود کرد سیل؟ من هنوز به امیدواری ام نیاز دارم.

پس.ن:می بوسمت.

Notes ۲
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - پنجشنبه, ۹ اسفند ۱۴۰۳، ۰۸:۵۱ ب.ظ
  • ۷۴ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

به منی که هرگز نخواهم دیدش

به این فکر می کنم شاید روزی نیاز باشد تا تو مرا نیست کنی...خودم که خود به خود نیست نمی شوم ....به حلال نیاز دارم.

شاید هم انجامش دادی؟ 

ولی به خاطر این قتل پوچ و احمقانه من نباید به خودت احساس گناه هدیه کنی...یا شاید حتی شده گاهی دلتنگم شوی.... حتی تو! چرا که خودم هم برای خودم چیزی نبودم.

همیشه دیگران را دوست دارم ، همیشه دیگران را می خواهم ، همیشه دیگران ارزشمند تر نوشته می شوند.

کاش یکی از این دیگران همان کسی بود که نیازش داشتم ، ولی تنها کسی که فعلا نیازش دارم ، منی هستم که نیستم.

نه!

می بینی چقدر خودخواهانه و خودبینانه ی مغرورانه نوشتم؟؟؟

من! من دیگران را ترجیح دادم؟ من دیگران را ارزشمند تر نوشتم؟

منی که تا شش سال پیش انسانها را دسته بندی می کردم ...وشاید هنوز میکنم؟

منی که برای نزدیک شدن به کسی باید هزار بار سبک سنگین اش کنم تا لبخند بزنم؟

منی که هر حرکت و رفتار با دیگران در چرخه ای از داد و ستد ها و سود و معامله هاست؟

خیلی خودخواهانه است ..نه! احمقانه است!

آه...به هرحال می بینی؟ برای کشتن چنین منی نباید ناراحت باشی .

گاهی تمام جان پناه من همین یک صفحه سفید و یک قلم آبی است....

پناهگاه من از چی؟ از همه این دروغ های متفاوت و تفاوتهای دروغی که رسم کردم تا بلکه ....بلکه چی؟ .... که ...نمیدانم ...

خشمگین می شوم ولی با خنده محوش می کنم ....

عصبانی می شوم ولی با خنده پنهانش می کنم .... 

گریه می کنم با خنده همراهش می کنم.....

چون نمی خواهم کسی به خاطر من تغییری حس کند ، تغییری کند ، تغییری ببیند .....

نوشتن اینها هم شرم آور است.

پس همان بهتر که گذاشتی پوچیم پوچ باشد و پوچ باشم و پوچ پاک شوم.

دیگر چیزی برای نوشتن ندارم . همین کافی است . لرزه های تنم کلمات را می پراکند به سمت پنجره.....چیزی نمانده تا بنویسم.

چرا می لرزم ؟ به خاطر حجم باقی مانده ای است که هنوز پاک نشده ؟ خشم؟ احساس نا کافی بودن؟

نه...پنجره باز است....خیلی فرسوده تر از آنی شده ام که بخواهم مانع عشق ترواش شده از رویاهای کودکانه ام به باد باشم. حالا که قرار است منی دیگر نباشد می خواهم یک دل سیر از باد لذت ببرم.....

کاش می شد همراه کلمات از هم گسیخته ای که در باد لانه کردند من هم از پنجره بیرون می پریدم.....

چه می شد اگر آرزوی سعادت و رهایی همینقدر ساده و ابلهانه بدست می امد؟

آن وقت همه مان شیخ می شدیم.

پ.ن : با خواندن این متن ناراحت نشو . افتخار کن که چنین چیزی را به باد سپردی .....

راستش خیلی وقت بود که به لحظه ها حسادت می کردم.

حالا...من ... فقط یک لحظه است.

آنچه مانده .......تو؟ چه نام داری؟

بعدا برایم در گوش باد زمزمه کن.

Notes ۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - جمعه, ۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۶:۳۱ ب.ظ
  • ۶۵ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

به کوچک سیاه ذهنم که به خودش زحمت داد برایم عصاره فرستاد.

پیشنهاد ات را دوست داشتم !

پس زین پس قرار است از هرآنچه می خواهم اشک بریزم ، تیر بسازم!

درست مثل اژدر یخی! خیلی جالب است! جالب نیست؟ چطور چنین چیزهایی به ذهنمان خطور کرد؟

اما احساس می کنم این انباشته شدن ها در اعماق نفرت ته نشین کند.

راستش گاهی آزار دهنده است ...یادآور شدن این حقیقت که هرچقدر هم تلاش کنم نفرت انگیز و بی فایده باقی خواهم ماند.

راستش گاهی خسته کننده است...این سرموضوع که هیچ وقت کافی نیستم . این موضوع که کامل نیستم، اینکه همیشه دلیل بزرگتر ، بهتر و زیباتری برای تمسخر و تنفر از من هست، اما برای دوست داشتنم نه....

راستش از این راستش ها خیلی زیاد روی دستم مانده که دلم می خواهد برایت بنویسم ولی فایده ای ندارد ، درست مثل خودم و خودت ..به هرحال هردو از یک قلب ریشه گرفتیم...

اگر می شد ، می خواستم بخشی از این مه باشم که در سحرگاه روی شبنم می نشیند تا انعکاس نور را رنگین کمانی کند روی برگها، صخره ها ، تنه ها ....نه بی دست و پایی به دام افتاده درونش .

تلاش برای روی سطح ماندن ، به اعماق نرفتن ، با امواج رقصیدن ، به آواز چنگ گوش ندادن ، دنبال راهی برای پر کشیدن ، به انتظار ماه نشستن ، و البته همانطور که تو گفتی تیری کشیدن .....

خیلی دردناک است...خیلی غم الهام کننده است .... خیلی سردر آور است ..

اما می دانی؟ اشتیاق یکی شدن با نور برهانم شده که ادامه می دهم........و هنوز فکر می کنم تو برای من و شاید من برای تو دوست داشتنی باشم...برای همین مدام کنارم مانده ای.

Notes ۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - جمعه, ۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۲:۱۵ ب.ظ
  • ۵۰ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

عصاره

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Notes ۰
Write Your Comment
بدون وارد کردن رمز عبور، ارسال نظر تنها به صورت خصوصی امکان پذیر است.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - شنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۳، ۱۱:۲۲ ب.ظ
  • ۱۵۷ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

من درون یک شعر می زیستم.

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Notes ۰
Write Your Comment
بدون وارد کردن رمز عبور، ارسال نظر تنها به صورت خصوصی امکان پذیر است.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - پنجشنبه, ۲۲ آذر ۱۴۰۳، ۱۱:۵۵ ق.ظ
  • ۵۵ : views
  • ۱ : Comments
  • : Categories

برگه ی سوخته

من او را نمی بینم

او مرا نمی شنود

من از خودم بیزارهستم

او از خودش منفور.

گرد هم می چرخیم

هراسان از خودمان

دلواپس دیگری .

گاهی خرده شیشه ها را می شماریم.

گاهی خودمان خرده شیشه می شویم.

میترسم ، می‌شِکَنَم ، اندوهیگنم.

فقط من نیستم 

او هم همین است .

آنها هم همین اند.

حتی اگر به روی خودش نمی آورد. 

حتی اگر به روی خودشان نمی اورند.

این مستأصل ام می کند آسیل.

دستپاچه ام می کند ، هراسان تر ام میکند.

ولی همچنان امیدوارم آسیل.

همه چیز بالاخره خوب می شود .

همه چیز خوب خواهد شد.

همه چیز.

همه‌ی همه چیز.

Notes ۱
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - يكشنبه, ۱۱ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۲۸ ب.ظ
  • ۷۲ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

خارپشت

آسیل!

دارم گریه می کنم. این چندمین باری است که عهدمان را می شکنم؟

نمی‌دانم ، ولی باور کن آنقدر ناراحتم که دیگر تحمل نداشتم....

چرا همیشه کسانی که دوستشان دارم از من دوری می کنند؟ 

پدرم می گوید این نفرین خاندان ماست و رسم است که به عجیب ترین فرزند هر نسل برسد ، درست مثل پدرم آیا من هم قربانی این نفرین می شوم؟

آسیل ، فکر می کردم این یک شوخی است اما به طرز دردناکی واقعی بود ، قلب تمام عزیزانم یخ زده است . در حالی که من همین الان مشغول گریه ام خواهر و برادرم از ته دل می خندند، این هم با لبخند نشسته قصه تعریف می کند ، اگر پدرم می دید دوباره گریه می کنم احتمالا مثل قبل عصبی می شد ، حداقل این که پدرم الان خونه نیست باز جای شکر دارد.

سیل ، اینکه من اینقدر احمق و پوچ و مسخره و بی تدبیرم تقصیر من است پس چرا از آن دنیا خیال مرا به یک چانسل خرسه ای چیزی معرفی نمی کنی بیاید مرا بخورد همه از جمله خودم راحت تر باشیم؟

این خیلی غم انگیز است که همیشه از عزیز ترین افراد زخم بخوری .

پدرم هر لحظه آماده این است که رهایش کنم ، این باعث می شود از ته دل بشکنم . برادرها و خواهر های خونی ام انگار یخ زدند هیچ مهری بین مان نیست با اینکه خودشان می دانند چقدر دوستشان دارم ،چه برسد به خواهر برادرهای ناتنی ام ...برای آنها خیلی وقت است که مردم. و مادرم؟ ..... می دانی عزیزم من برایش از سگ کمترم . 

نرگس اصرار داشت باید بنویسم تا حالم بهتر شود ولی .....نوشتن همه اینها یادم می اندازد چقدر بد بودم و بد تر می شوم.

سیل نمی خواهم برای تو ترحم برانگیز به نظر برسم ، فقط می خواهم تشویقت کنم تا زودتر در کائنات دخالت کنی و رویایی را ادامه بدهی ، چه رویایی که در آن من بالاخره یک شاهزاده سوار بر اسبی شدم که عزیزانم را نجات می دهم چه آن رویایی که چانسل خرسه را برایم می آوری تا شام شب باشم یا آن رویایی که بر بالای تپه آبی ایستاده بودیم و تو خیلی سرد و نامهربان برخورد می کردی و دستور می دادی که دست از سرت بردارم و همانجا با خنجرمورد علاقه ات جانت را بگیرم....هرکدام از این رویاها بهتر از این واقعیت اند .

خواهرم تلاش می کند شادتر بخندد بدون اینکه به رد اشکهایم توجه کند و من دلسردم از این همه نامهری......شکایت هم می کنی می گویند تو را چه شده ....انگار از عهد باستان یا زمانی دیگر آمدی و برای همه تازه و جالب باشی .

اگر واقعا منی نبود ...آسیل تو بگو.....تو ..آیا حداقل تو خوشحال تر بودی ؟ 

 

پ.ن: یادت می آید لین وو در این باره چه می گفت ؟

- فقط برای چند ساعت فکر کن به دنیا حمله شده و همه زامبی اند .فرار کن به پایگاه.

...ولی آسیل پایگاه من کجاست؟

من مثل لین وو کسی مثل دینگ جی را نمی شناسم ........

چه کنم اسیل؟

کجا پایگاه بسازم ؟

چقدر طول می کشد ؟

تا کی زیر باران می مانم؟

آسیل......

کاش من در خیال بودم و تو در واقعیت . 

من مثل تو سکوت نمی کردم تا شب و رویا برسند ، یا اینکه به اینه شکستن تشویق ات کنم.من برایت اینه می ساختم . آینه ای که حتی در روز هم مرا در آن ببینی .

..................

اسیل؟

سیل!

آسیل.

لطفا هیچوقت به نامه هایم جوابی نده.

همین الان یاد طمع کوچولوی نارنجی بی شکل خار خاری  افتادم ...یادت می آید با کسی که دوستش داشت چه کرد ؟ من نمی خواهم ماهم آن طور باشیم .

 

 

Notes ۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - چهارشنبه, ۳۱ مرداد ۱۴۰۳، ۱۲:۱۷ ب.ظ
  • ۵۱ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

به کجا

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Notes ۰
Write Your Comment
بدون وارد کردن رمز عبور، ارسال نظر تنها به صورت خصوصی امکان پذیر است.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - شنبه, ۱۳ مرداد ۱۴۰۳، ۰۸:۵۱ ب.ظ
  • ۵۶ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

ناتمام

نمی‌دونم میخواهم چه کنم

مکان؟

چرا؟

هدفم چه بود؟

تهی شدم.

دوباره گریه میکنم؟

نمیخواهم چنین باشم!

ولی چنان چیست که بخواهم آن باشم؟

گم شدم در ورطه خودم.

کاش میشد بلند گریه کنم.

Notes ۰
Write Your Comment
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
cheshiere Mss
cheshiere Mss
  • پست شده در - چهارشنبه, ۱۰ مرداد ۱۴۰۳، ۰۴:۲۱ ب.ظ
  • ۵۸ : views
  • ۰ : Comments
  • : Categories

بی مهار

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
Notes ۰
Write Your Comment
بدون وارد کردن رمز عبور، ارسال نظر تنها به صورت خصوصی امکان پذیر است.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی
نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.
۱ ۲ بعدی