- پست شده در - دوشنبه, ۱۸ شهریور ۱۴۰۴، ۱۱:۴۴ ب.ظ
- ۳۸ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
یک آرمانی همیشه احمق
ووجئونگ این را شخصا برای تو می نویسم و لطفا قدردان باش چرا که از تایم شخصی ام شخصا مدت زیادی برای فکر کردن و نوشتن برای تو گذاشتم . هرچند می دانم برایت اهمیتی نخواهد داشت ،ولی برای من دارد دوست کوچک خونسرد بزرگ جذاب من.
بالاخره سوار اتوبوس گربه ای شدم.
به شهری می روم که نور درونش ریشه زده .
قرار است در کتابخانه ای دفن شوم که همیشه آرزویش را داشتم .
سریع می نویسم تا خط هست که یادداشت کنم.
آه ووجئونگ عزیز من ، رویای من همان خانه آبی با درهای زرد و دیوارهای سفید روشن است.
کنار کسانی که قلبم را برایشان شرحه شرحه کنم.
آه ووجئونگ از تو ممنونم ، یک آغوش گرم و چندین خط کلمه ای که از ترس قطع این خطها نمی توانم برایت بفرستم و همچنین هزاران بوسه خیس و فشرده بر چشمانت.
.
.
دوست دار تو چشا
.
پس.ن: این نامه پاورقی های زیادی خواهد داشت بعداً وقت کردی بخوان ، نکردی هم هیچ ...فقط بدان خیلی دوستت دارم به همان اندازه که از چراغ های درخشان در این مسیرهای تاریک لذت می برم .
و شاید همانقدر که عاشق دیدن کت و شلوار در تن ات هستمم؟؟ ヘ( ̄ω ̄ヘ)
پس.پ.ن: همانطور که با سرعت از این خطوط عبور می کنیم به این فکر میکنم چقدر برای این لحظه آرزو کردم و چقدر اکنون ترسیدم....
شاید آینده آنچنان روشن نباشد و به قول خواهرم همیشه نارنگی ندهد....اما همه چیز بهتر خواهد شد.
خدا در آغوشم گرفته این را حس میکنم ووجئونگ .
این باعث می شود هر لحظه احساس کنم جایی چیزی را جاگذاشتم یا چیزی را از دست دادم .
نگاهم روی چرخ و فلک ها می ایستد ، همانطور که تو گفتی زندگی هم همان شکلی بالا پایین می چرخد و رنگین است .
احساس میکنم من جدید شاد تر خواهد زیست .
در.پ.پ.ن: نیمه شب بیرون بودن چه سعادتی است ، ماه درست بالای سرم می تابد، می توانم ببینم بانوی آوازه خوان افسانه های از یاد رفته روی نرده ها می چرخد و می خندد، به زبانی می خواند که نمی دانم ، لابه لای چین های دامنش رویا نشسته با هرچرخ هزاران کودک را غرق شیرینی رویاهایی می کند که الان به شدت آرزومندم گرفتارشان نشوم...حداقل نه برای امروز، بلکه برای فردا و شاید پس فردا ..
آن موقع قول می دهم خودم هم همراهش بخوانم .
پس.پ.پ.پ.ن: نمی دانم چند تا پ باید گذاشت تا درست شود درست مثل همه آن زمان هوایی که نمیدانم چقدر دیگر باید پر زد تا رسید ، پس از این بگذر ...
بعدها...بعدها ...در بعدی های خیلی بعید و بعد...
با یک دمنوش آویشن احتمالا می نشینم و به امروز هم لبخند می زنم نه؟
منی که به تکراری ها وابسته ام از پس این موج بخواهم آمد ؟
اگر هم نشد مشکلی نیست ووجئونگ من عاشق آن قصر مرواریدی در اعماقم.....و بیشتر از همه عاشق آن مروارید در چنگال اژدها...
در حقیقت مروارید را برای اژدها می خواهم ، یکجورهایی همانطور که تو مرغ سوخاری را برای شاد زیستن می خواهی :)
و.پ.د.پ.پ.پ.ن:
این روزها آرامش بخش بودند.
بالاخره احساس تعلق خاطر دارم . نمی خواهم بنویسم همه چیز روان و بدون سختی بوده اما همینکه نیاز نیست هر چند دقیقه یکبار تمام شجره نامه خانوادگی ام را برای دیگران مرور کنم تا اثبات کنم حداقل به اندازه آنها من هم ایران زاده و ایرانی تبار هستم و همان قدر سهم از این خاک دارم که هر ایرانی دیگری باید داشته باشد ، احساس آسودگی میکنم.
ه.و.پ.پ.پ.پ.ن:
وقتی زا زدن به چشم های روشن شکلاتی اش گرمای محبت را حس می کردم ، خیلی دوست داشتنی بود .
دلسوزانه می گفت ببین چش جنس صفحات زندگی ما همه یکی است فرقی نمی کند جلد کتاب من چوبی باشد یا برای دیگری چرمی .
خودمان انتخاب می کنیم چه کفشی انتخاب کنیم ، به چه جوهری آلوده اش کنیم ، چطور روی صفحاتمان قدم بگذاریم ، فاصله بین گامهایمان چقدر باشد و تا کجا ادامه اش بدهیم.
حالا مال من شاید سبز باشد یا بنفش و برای تو رنگی شیرین تر ، در انتها می بینی که جوهر کم و زیاد برداشتن چطور کار دستمان می دهد. پس خیلی عجله نکن ، اما دیر هم نباش . بخشنده باش . بقیه اش هم بسپار دست خدا ، خودش بهتر از هرکسی می داند که بهتر است چطور و چرا و کجا شروع کنیم و به نقطه پایان برسیم.
در ادامه :
یادت هست یکبار پرسیدی ماشین خاصی هست دوست داشته باشم و گفتم اتوبوس ها؟
به تازگی وسیله نقلیه ترجیحی ام موتور شده حتی اگر با چادر سوارش شدن و راندنش مضحک به نظر برسد .
اخر سریع و چابک بودن خیلی کمک کننده است مخصوصا اینجا و آنجا.این هم دلیلی محکم ، سلیقه من آنچنان ها هم عجیب و بعید نیست نه عجیب تر از تو که با کت و شلوار کامیون را شبیه ماشین مسابقه می رانی ووجئونگ....
به هرحال .....فقط می خواستم اضافه کنم
به شخصه نظر می دهم دیدن یک جمع موتور سوار که گروهی باهم پشت چراغ قرمز گاز می دهند اصلا جالب نیست بلکه سردرد آور و شوکه کننده است .
این را دیشب فهمیدم . وقتی قرص ماه کامل و چشمگیر بود و محسورم کرد برای محشور شدن با او و کشاندم به خیابان ها ش
لوغ و روشن شهر.