- پست شده در - دوشنبه, ۱۳ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۵۱ ب.ظ
- ۱۰۲ : views
- ۴ : Comments
- : Categories
کلمات بهم ریخته
می گفتند شروع کردن را همه بلدند....تمام کردن هم همیشه آسان بوده ، ادامه دادن و ادامه دادن و ادامه دادن ، این پیگیر بودن ها و متداوم بودنهاست که مهم است !
و چه میخواهد؟ استقامت .
داری اش؟
والا نمیدانم، دارمش؟
خندید که مهم نیست اگر هم نداشتی از الان بگیرش .
استقامت ،استقامت .
برای شکستن تصور گلخانه ای بودن ام باید از همین شروع کنم ، ذوق زده ام ، ایده خیلی خوبی است .
این یک هفته تماما در هوای سرد نشستم و کسل کننده ترین کتابهایم را خواندم ، فایده داشت؟
تحمل سنجم در حال پر شدن است.
دلم می خواهد آه بکشم و بگویم افسوس یورونا! شاید من آفتابگردان باشم نه گل یخ !
چقدر مسخره....
نیمه شب دلم برای پیاده روی و رقصیدن زیر نور ماه بد جوری می لرزد ، گرفتار وسواس شده ام به موزون بودن لحظه های سیاه و سفید ....
این چند وقت هروقت چشم هایم را بستم فقط صدای موج شنیدم ، صدای شر شر رودخانه ، صدای باران های فصلی طولانی .
باید آرامش بخش باشد اما هروقت صدا به اوجش می رسد از خواب می پرم ....پریدن...پردین توصیف کاملی نیست .
رسیدن صدای جریان آب به اوج همراه است با منتهی شدن به انتهای اعماق ، تاریکی بزرگی در آغوش ام می گیرد و بعد فقط حس خفگی نابهنگام است.
به طرز مرموزی این رویای عجیب تمام خستگی ام را در خودش حل می کند ، انگار موهبتی بزرگ به قلبم هدیه داده باشند .
شاید به لطف این رویاها است که این روزها در طول روز قلبم پر از تپش است ، پر از نجوا .
نمی دانم چه می خواند . نتها را فراموش کردم ، ریتم موسیقی برایم نا آشنا است. تلاش می کنم خودم مفهومی جدید برایش بنویسم ولی متأسفانه قلمم نمی نویسد و من در سکوت با موسیقی همخوانی می کنم.
به زودی ؟ شاید هم خیلی دیر؟
کسی می شوم که شانه اش را برای گریه دادن قرض می دهد ، کسی برای تکیه دادن ، برای در آغوشش سست شدن .
تصوراش خیلی شیرین است ، ولی ساخته شدن تا رسیدن به آن مرحله.......مثل عبور از ایپزود ۱۲ سریال مورد علاقه ۱۲ قسمت است.
می دانی آخرش است ولی می ترسی تمامش کنی؟ یک همچین چیزی :)
پ.ن:به قول رز احساس می کنم رابطه ای پیچیده از عشق و نفرت با زمستان برای خودم ساخته ام ، حالا این طولانی شدن روزهای زمستانی باعث می شود بخواهم دست به طغیان بزنم تا ببینم دقیقا کدام نگاه درخشانی باعث می شود این سردی زمستانی اش قابل قبول باشد ، آن هم وقتی قرار نیست هیچ قسمتی از قلب سفیدش را برایمان پر پر کند!
اژدهای سفید خیلی زود رفت ...انگار شعله اش را هم با خودش برده !
جز این ایده دیگری برای این سردی بی امان ندارم.
...زمستان :)