- پست شده در - جمعه, ۲۴ اسفند ۱۴۰۳، ۰۹:۰۱ ب.ظ
- ۸۶ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
شب پره
بعضی آدم ها هیچوقت عوض نمی شوند ، چرا ؟ چون عوضی اند :)
منظورم این است از اول آنچه که باید بودند نبودند و اشتباهاً چپانده شدند جای دیگری که نه تنها اطرافیان بلکه خودشان هم احساس راحتی با آن ندارند.
می دانی ؟ این تقصیر خودشان نیست که اینقدر خودشان هستند!
هروقت به «این» و «اینها» فکر میکنم ، این جمله را بارها و بارها تکرار می کنم ، بارها و بارها می خوانم ، بارها و بارها می نویسم تا بلکه حواسم را پرت کنم، ظرف غذا را توی صورتشان نکوبم ، هر آنچه کردند برایشان از اول شرح ندهم ...چرا ؟
چون فایده ای ندارد ، هرچقدر هم برایشان توضیح بدهی ، التماس کنی ، فریاد بزنی ، چیزی تغییر نمی کند ، چون ذاتا عوضی بوده اند و عوضی آمده اند .
به جای قلب درون سینه هایشان سیاه چال گذاشتند ، سیاه چالی برای مادیات از جنس طمع ، به جای مغز درون جمجمه شان یک انگل زندگی می کند ، انگلی که آنقدر از بدنشان خون می مکد تا روزی که از فربه شدن اش سرشان شکاف بردارد .
به جای چشم برایشان سنگ گذاشتند تا هیچ نوری به باطنشان خطور نکند .
چنین موجوداتی چه اسمی خواهند داشت؟ جز عوضی بودنشان چیز دیگری به ذهنم نمی رسد .
سوال این جاست حالا که عوضی اند پس به کجا درست می شوند؟
جایی که همه عوضی باشند؟ پس اینطور.....
همه وارونه ایم؟
شاید من هم عوضی باشم؟عوضی در وسط این خیابان...
پس احتمالا هرس عروسکی و پاستیل هم در وسط جشنواره مد عوضی می شوند ...بی ربط است.
اصلا چرا به خودم این اجازه را می دهم چنین توصیف کنم؟
چرا نباید بدهم؟
می گویند تقاضای خیانت خون است ، من فقط خیلی بی سرو صدا برایشان شرح توضیح می نویسم تا در قلبم بایگانی کنم.
ولی خوب فایده انبار کردن این بایگانی ها چیست؟
حیف نیست؟ تمام مدتی که می توانستم زیر آسمان شب دراز بکشم و ستاره ها را رصد کنم به گریه برای چنین موجوداتی صرف شد و حالا هم که می توانم آزادانه زیر نور ماه قدم بزنم ، وقتم را با بایگانی کردنشان می گیرم.
داشتن چنین تناقضات بی رحمانه کلیشه ای در زندگی باعث می شود یادم بیاید چقدر ضعیف و درمانده ام و چقدر قدرت احتمالاتی که همیشه دست کم می گرفتنشان بالاست.
از بین هشت میلیارد نفر احتمال به زمین نشستن من در اینجا یک درصد ناقابل بود و بعد از آن احتمال پیوند خوردن با چنین آدمی در سطح کشور ۰/۰۵ درصد بود.
و دقیقا همین درصد احتمال کوچک به قطعیت رسید.
حالا آیا من باید به خاطر همین چند دهم درصد های ناقابل یا ۷۰۰۰۰ روز گذرا غصه بخورم ؟ یا همچنان بایگانی کنم؟
چیزی برای بخشیدن نیست در عین حال چیزی هم برای فراموشی ندارم...
پس بگذار با خیال آسوده بنویسم می خواهم به جای همه اینها و این از نور ماه لذت ببرم ، از درخشش مرموز ستاره های سرنوشتم ، از باد سرد نیمه شب ، از سکوت ، از شب پره ای که اکنون روی دستم نشسته.
چرا؟
خوب اگر دلیلی لازم است ...پس بیا بگویم
چرا که ماه برایم کاملا کامل به نظر می رسد.