- پست شده در - چهارشنبه, ۲۵ مهر ۱۴۰۳، ۱۱:۳۶ ب.ظ
- ۳۹ : views
- ۱ : Comments
- : Categories
رنگ لنگ
من و تو رازهای کم و ساده ای داریم ، نه؟
امشب قرار است یکی دیگر از آن رازهای ساده و شاید کمی کودکانه را برایت بگویم .
نمی دانی آسیل ! ولی بگذار بگویم .
ریتم ملودی فلوت اش قلبم را میلرزند ، لبخند ناخودآگاه روی لبهایم می نشیند . انگار که فقط من باشم و او و داستانش ...درک کردنش آسان است نه؟
به قول خودش ماهی کوچولو بالاخره سوار حباب آبی به جنگل آمده.
پیدا کردن دری به خشکی آن هم از ژرفای اقیانوس تاریک زندگی میدانی چقدر سخت است؟
ولی شد ، اینکه چطور و چرا را نمیدانم ولی باور کن شنیدن آوای فلوتی که از جنگل سبز می آید مرا بیش از پیش عاشق موج های دریا میکند تا آن چنگ یخی و مرموزی که در دل یخ های اقیانوس پنهان کردیم .
هر نوت مثل قطره بارانی است که به ریشه های خشکیده ام میرسد ، مثل رویایی دستنیافتنی که به آسمان دلم ببارد ، مثل تو.شیرین ساده ، دوست داشتنی .
ولی میدانی ؟ یواشکی ته دلم میلرزد ، از اینکه روزی این در بسته شود ، روزی حبابم نباشد ، دیگر فلوت نزند .
جیهو همیشه میگفت مراقب باش وقتی خیلی خوشحالی زیاد نخندی ، فکر میکردم نگران گشاد شدن لبخندم باشد ولی جدیت نگاه سردش برای چنین چیز ساده ای نبود...خوب اینطور نیست که جیهو به خودش اجازه دهد مثل بقیه ساده فکر کند...میگفت وقتی آنچنان با ذوق بخندی روزگار دسیسه ای میچیند بی آنکه بفهمی در باتلاق خودت غرق میشوی.....
راست بود؟ نبود؟ جیهو هیچوقت اشتباه نمیکند ...برای همین خیلی مراقبم زیاد خوشحال نباشم ...ولی چه کنم؟ انگار تحت کنترل من نیست ، با کوچکترین نت آشنایی که بوی سرسبزی میدهد قلبم می خارد ، روحم میرقصد ، لبهایم با سماجت کشیده میشوند و من قبل از اینکه بفهمم از ته دل لبخند زدم.
می گویند الکی خوشم ، بی خیال ، سردرگم ، در هپروت ، سرگشته .....ولی حقیقت این است که من هیچی نیستم ...در واقع هیچکدام مان چیزی نیستیم....درنهایت تمام چیزی که از خودمان داریم خاطراتمان است ، پس چرا اجازه ندهم در آن مرا همیشه خندان به یاد بیاورند؟ این دلگرم کننده تر نیست؟
این یک پیشنهاد دو سر برد است ، حتی برای خود من.
وقتی تمام روز به آن و او و آنها فکر میکنم ، به وزش باد در شاخه های بی قرار ، به بازتاب زمردی برگها در تابستان ، به درخشش بالهای سنجاقک ، به تکاپوی کلاغ ها در صبح ها سرد زمستانی ، به شوالیه سیاه کوچکم ، به موج ، به سرنوشت ، به تو ، به ما ، همه چیز به طرز عجیبی سرزنده تر است .
انگار زیر نور خورشید قدم برمیدارم،همینقدر دلگرم کننده!
درست است که باید در اقیانوس بمانم ، خانه من در مرجانهای اعماق دریاهای متلاطم است ...این درست است. اما دلیلی نمی بینم خودمان را از جنگل محروم کنیم....
برای همین مخفیانه با حبابم به جنگل میروم.....آنها هم روزی خواهند فهمید یا فهمیدند.......پس شاید آنها را هم روزی با خودم به این سفر همراه کنم؟
اسم این راه راه چه بذاریم ؟ راه حبابی؟ راه ماهی ها؟ ماهی حبابی؟ شاید برای انتخاب عنوان شورا تشکیل دهیم؟ کسی چه میداند.
اما من همچنان می خواهم ادامه دهم .به خاطر همه مان هم که باشد بیشتر میخندم ، مهم نیست چقدر سردگم به نظر برسم ، آنقدر میخندم تا آنها هم بخندند...
به نظرت صدای قهقهه های در هم طنین انداز شده زیبا تر است یا آن چنگ شیشه ای غمزده؟
به نظرم بس است هرچقدر با این سمفونی هم خوانی کردیم ، الان نوبت خودمان است تا چیزی بخوانیم.......هرچند مطمئن نیستم خودم می نوازم یا سازی ام برای نواختن شدن در دستان گیتی ...اما میدانم که میخواهم متفاوت تر ها را امتحان کنم...
اشتباه و نا پخته است؟
مهم نیست........چون من دیگر بیش از این نیستم و اگر قرار است نباشم بهتر است قبل از تمام شدن فرصتم به اندازه کافی بودن ها را تمرین کنم.....
اسیل، خیلی پیچ در پیچ نوشتم؟ شرمنده ، بعد از مدتی خودخوری و خودداری کردن حالا که نوشتم بیش از حد هیجان زده شدم......
آه ! در پایان این راهم اضافه کنم یا به اصطلاح یادآوری کنم میدانستی شیان را خیلی خیلی خیلی خیلیییی دوستدارم مگر نه؟
خوب تو را کمتر از او دوست ندارم در واقع شاید بیشتر ؟ به هرحال من و شیان هنوز هم باهم خوب نمیخوانیم ..پس مدتی باهم قهر کردیم ، میبینی؟ محال است من و تو باهم قهر کنیم.
خوب دیگر همینجا تمام میکنم ، خیلی سردگم نشو دوست من . همینکه موقع خواندن این نامه این را بفهمی که من خوشحالم و دری را باز کردم که مدتها بود بسته و پوشانده بودمش کافی است ...
از طرف دوستدار بینهایت خوشحال شما