- پست شده در - چهارشنبه, ۲۰ تیر ۱۴۰۳، ۰۸:۲۳ ب.ظ
- ۳۴ : views
- ۱ : Comments
- : Categories
تخمه آفتاب گردان
صدای خش خش خوردن تخمه آفتاب گردان می آمد .
شیائو عصبانی گفت :
_رائون ، چطور میتونی اینقدر خونسرد باشی ؟
در حالی که به تخمه خوردن ادامه می دادبا پوزخندی در جواب گفت:
_البته من هم میترسم
_پس چرا به تخمه خوردن به این راحتی ادامه میدهی و خوشحال میخندی؟
_انسانها به روشهای مختلف ترسشون رو نشون میدن بعضی ها با غر زدن بعضی ها با بغض کردن بعضی ها هم مثل من دوست دارن تخمه بخورن ...
لبخند بزرگی روی صورتش شکفته شده بود ، این بیشتر از همه شیائو را آزار داد
_من تا حالا ندیدم یکبار هم گریه کنی...حتی حالا که اینقدر به مرگ نزدیکیم
_بگو ببینم آیا گریه کردن زمان مرگم رو به تاخیر می اندازه؟یا اگر وحشتزده باشم مرگ آروم تری دارم؟
_....
_من ترجیح میدم با لبخند به آغوش طوفان برم...اینطوری حداقل با چهره ای زیبا درون تابوت می خوابم نه؟
صدای خنده های دلنشین اش در تالار پیچید.
همان برای آرام کردن من کافی بود .
_کالیندوسکوپی