- پست شده در - دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۰۹:۱۹ ب.ظ
- ۳۸ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
شکلات صورتی
این یک شکر گذاری است ....پس میخواهم به روش خودم انجام اش دهم ....
در حقیقت خیلی وقت پیش من یک روانی بی عاطفه بودم.
تمام جهان برایم چیزی جز ورطه ای خاکستری پوچ نبود، از همه بیزار بودم .
امیدوارم بودم روزی در باتلاقی غرق شوم و دیگر هیچوقت کسی مرا نبیند . بارها تلاش کردم ..اما خیلی بیشتر از آن چیزی که میدانستم عاشق این دنیا بودم .....
عاشق تابیدن نور خورشید روی برگهای سبز ...
عاشق دیدن شقایق های سرخ در هنگام غروب ...
عاشق بوییدن خاک خیس خرده بعد از باران....
عاشق حس سرزندگی در سرمای زمستان .......
من واقعا نمیخواستم تمام اینها را رها کنم و بروم .....
اما دلیلی هم برای ماندن نداشتم ...
نه تنها دلیلی برای ماندن نبود ، بلکه نبودن بهتر از بودن معنا میشد ..
حتی اکنون هم لرز روحم آرام نمیگیرد ...
قلبی که اکنون دارم سرشار از عشق و زندگی است .
برای آینده امیدوار است . حالا نه تنها به عاشق بودنش اعتراف میکند بلکه به عشق هم باور دارد ...
و اینها همه فقط به خاطر این است که آنقدر خوش شانس بودم که آنها را پیدا کنم....
نمیدانم چرا یا به خاطر کدام پاداش من اکنون آنها را دارم.
فقط از بودنشان در کنارم آنقدر خوشحالم که هر روز احساس میکنم میتوانم هر غیرممکنی را ممکن کنم.
هروقت خودم هم دیگر تحمل خودم را ندارم همیشه کنار قلبم نشستند و گذاشتند باهم آسوده بمانیم .
گفتنش شاید کمی خجالت آور باشد ...اما نوشتنش قطعا خیلی ساده تر و آرام کننده تر است :
" داشتن شما از بزرگترین نعمتهای زندگی ام بود .
آنقدر به بودنتان عادت دارم که تصور آینده بدور از شما واهمهای شده ، سایه انداخته به روی قلبم .
میدانم همه روزی به مسیر مختص خودشان میرسند اما ....من خودخواهانه میخواهم همه شما را درون قلبم حبث کنم...
در بیخیالی های دوران کوتاه باهم بودنمان ، چه زود خرگوش سفید خودش را به ماه رساند . حالا چرخش گیتی دوباره شروع شده و زمان به ناقوس جدایی می کوبد ....
نمیخواهم ترکم کنید ....نمیخواهم ترکتان کنم....
نمیخواهم مانعتان باشم ....اما نمیتوانم مانع خودم شوم...
گفته بودم مگر نه؟ تمام عشقی که در قلبم کاشتید ...میخواهم همه اش را برای شما برداشت کنم.
آنقدر خوشحالم که همراهم دارمتان...که گاها احساس میکنم دیوانه شدم .
خیلی خوشحالم برای زمان هایی که باهم بودیم ..هستیم و .....خواهیم بود....
البته که خواهیم بود. بودن را یادم دادید حالا محال است بی من بمانید :) "