- پست شده در - سه شنبه, ۶ آذر ۱۴۰۳، ۱۰:۲۴ ق.ظ
- ۲۹ : views
- ۱ : Comments
- : Categories
پروانه های آبی ، گرده های طلایی را می بلعند.
من زیاد اهل صحبت کردن با تلفن نیستم....... نه به این دلیل که از صحبت کردن خوشم نمی آید ، مطلقا نه ! میدانی من چقدر عاشق مکالمه های طولانی و عمیق هستم .از صحبتهایی که در آن چهرهها را نمی بینم خوشم نمی آید . برای همین از تماس های تصویری و پیامکها با ایموجی و استیکر فراوان استقبال میکنم.
مگر اینکه پدر و خواهر و شکلاتهای صورتی ام آن طرف خط باشند ، آن وقت دیگر فرقی نمیکند ، چون چهرههایشان را به وضوح می توانم با قلبم احساس کنم ، از تن صدایشان حالتشان به خوبی مشخص است .....سایر موارد و انسانهای باقی نه....حتی برای سرگروه عزیزم ، اساتید گرامی یا مشاور های زحمت کش و دوست داشتنی .
برای همین برایم خیلی سخت است به دیگرانی که نمیشناسم زنگ بزنم....یا تماس هایشان را جواب بدهم.......
باید همه اینها را بدانی تا بفهمی امشب چقدر مستأصل بودم که مجبور شدم در یک اقدام ناگهانی به اورژانس روانشناسی زنگ بزنم.
موقع کلید کردن تماس انگشتانم سرد شده بود و میلرزید ....نمیدانستم واقعا درست است؟ بهتر نیست فقط راجع به آن بنویسیم و بگذریم ؟
اما دلم می خواست از دیدگاه یک نفر......یک نفر دیگر هم ماجرا را ببینم. پس نیاز داشتم به کسی به غیر از آنها زنگ بزنم....
وقتی صدای بوق انتظار شنیده شد می خواستم تماس را قطع کنم. پشیمان شدم . گفتم خوب تهش که چی؟ تو به او می گویی و او می شنود ، خودش هزاران دغدغه فکری دارد ، همان چیزهایی که خودت هم میدانی تکرار میکند و بعد هم تو میمانی و اینها.
در این افکار دست و پا میزدم که یکهو گوشی را برداشتند : کد **۱۵ بفرمایید
با اضطراب نفسم را آرام کردم و گفتم:سلام شبتون بخیر ....می خواستم جمله بندی های بعدی ام را مرتب کنم که با لهجه شیرینی داد زد
علی سفره رِه جمع کن! هنوز نخوردِن ؟ خوب بوره سبزی بیار!
شرمنده گفتم ببخشید مزاحمتون شدم ، یکدفعه دیگه تماس میگیرم .
قبل از اینکه بتوانم قطع کنم سریع شروع کرد به سوال پرسیدن . می خواست بداند کارم فوری است ، خیلی عجله دارم؟
با خنده گفتم نه چیز خاصی نیست . متاسفم مزاحم شدم ، شبتون بخیر .
با لهجه شیرینش گفت یه ساعت دیه تماس بگیری هستوم.
با لبخند تماس رو پایان دادم.......این هم از اورژانس روانی ....چه انتظاری داشتم؟ که کسی آماده شنیدن من باشد؟
بعد گفتم نه ، قرار بود همین امشب از یک نفر دیگر هم بپرسیم و گوش کنیم ببینیم راهکاری دارند یا نه...حالا که این یکبار را تماس گرفتم ..فقط یکبار ...یکبار دیگر امتحان کن.
شماره مشاوره روانی را گرفتم...... چشم انتظار تا کسی پاسخم بدهد، تعداد بوقها را شماردم.
تا اینکه صدای جوان و بالغ زنی پرسید : کد ۸۶** ، بفرمایید .
صدایش تند و خسته ، پریشان و بد حال به نظر میرسید . شوکه شدم ...چون من در این ساعت زنگ زده بودم استراحتش را مختل کردم؟ حتما همه روز یکجا نشستن و گوش دادن به شیون و ناله ، درد و آه مردم ، غم ها و حسرت هایشان خیلی سخت و پر استرس است ....نکند من همان یک ذره وقت خالی اش را به خاطر سوال احمقانه ام گرفتم؟ اگر مرا بشنود فکر نمیکند دستش می اندازم ؟ بیشتر ناراحت نمی شود؟
استرس ناگهانی و اضطراب قبلی ام با هم مخلوط شدند . فقط صدای نفس های من بود و صدای شاکی او که خشمگین بود ....
نمی خوای حرف بزنین؟ خوب بلند تر صحبت کن دیگه صدات نمی اد !!
از صدایش به خودم آمدم ، باید عذرخواهی می کردم و تماس را پایان می دادم . از اول هم این فکرم احمقانه بود ، باید خودم و آسیل یک جوری حلش می کردیم . می خواستم بگویم متاسفم که دیدم تماس خیلی وقت است قطع شده.....
قطع اش کرده بود ...من خیلی لفت اش داده بودم.
از اینکه باعث شدم حالش بیشتر گرفته شود ناراحتم . تصور میکنم پشت میزش نشسته و حرص می خورد ، شاید احساس می کند وقتش را گرفتند ؟ احتمالا مقنعه اش برایش تنگ شده بوده ، لباسش تنگ تر . حتما از این کلافه بوده.حتما بی نهایت منتظر رسیدن به لحظه رسیدن به خانه ، استراحت و آرامش بوده.
باعث شد به این فکر کنم که من واقعا می باید از مشاور بیچاره خودم استفاده میکردم نه اینکه ناگهان تصمیم مشاوره گرفتن بگیرم. نه اینکه ساعت ده شب مزاحم مشاوران عمومی شوم.
باعث شد به این فکر کنم که اگر روزی خواستم مشاوره کسی باشم ، مهم نیست چقدر باید ، ولی برایش صبر میکنم تا خودش را از افکارش بیرون بکشد ، جملاتش را پشت سرهم بچیند ، جرئت زل زدن به نگاهم را پیدا کند و بعد بگذارم برایم همه چیز را بگوید ، بنویسد ، بکشد ، بخواند .......
باعث شد به این فکر کنم که جز خدا هیچوقت ، یقینا هیچوقت ، هیچکس را نخواهیم داشت که بی پرده ، تمام وقت ، بی چشم داشت و چشم غزه و کنایه و فریاد و حواس پرتی ...بلکه با دقت ، باعشق ، با محبت ، با توجه بنشیند پای دلمان و گوش کند.
ممکن نیست به خاطر تن صدایم به من شک کند ، باورم نکند ، یا بی رحمانه قضاوتم کند .
رفتم سر سجاده ام نشستم گریه کردن ، از هر مشاور روانشناسی و روانپزشکی و تراپیست و ........ مفید تر که نه خیلی خیلی خیلی خیلی مفید تر و عالی تر و بهتر بود.
خواستم بگویم بدانی ، دفعه بعد ، اینکار را چنین نکنی .یا اگر چنین شد دلسرد نشوی که دیگر کسی نیست . همه مان اورا داریم. تازه نیازی به زنگ زدن هم نیست ، فقط کافی است صدایش کنی.