- پست شده در - پنجشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۳، ۱۰:۰۶ ب.ظ
- ۶۴ : views
- ۰ : Comments
- : Categories
آسیل
همیشه مدتی زیادی به ماه خیره میمانم . به لکه های رویش به درخشش نقره فامش . فکر میکردم ماه ستاره ای است که با یخ پوشیده شده و لکه های رویش در حقیقت جنگلهایی هستند خاکستری که از شهاب های دفن شده در ماه پدید آمده اند اما پدرم میگفت ماه تنها آیینه ای است برای خورشید ،نورش بازتاب نور اوست . لکه های رویش همان پستی و بلندی های درون ماه است که در سبب برخورد شهاب ها به سطح خاکستری اش پدید آمدهاند .در ماه امکان حیات نیست . با این وجود تمام رویاهای من در ماه زندگی میکردند . از دوست عزیزم آسیل تا خرگوش سفید ....همگی آنها ساکن ماه بودند.
چرا؟چون ماه برایم محبوب ترین عضو آسمان بود . مهربان مرموز و دست نیافتنی ، بنابراین میخواستم تصورات شیرینم را هم در آنجا بگذارم تا در امن و امان باشند .
تمام روزهای طولانی تابستان آرزو میکردم زودتر شب فرا رسد تا دوباره ماه را ببینم . بعد همهی شب را با پدرم به تماشای ماه مینشستیم.
آن زمان نمیدانستم چرا ماه را اینقدر دوست دارم ولیکن حال فهمیدم .......شاید چون :
ماه مصاحب باوفایی است. هرگز ترکمان نمیکند. همیشه آنجاست، مراقب، استوار، ما را در لحظات تاریک و روشنمان میشناسد، و درست مثل ما مدام در تغییر است. هرروز نسخهای متفاوت از خودش است. گاهی ضعیف و رنگپریده است، گاهی نیرومند و پرنور. ماه درک میکند انسان بودن یعنی چه. مردد. تنها. جایزالخطا.
شاید به همین علت با دیدنش حس غریبی نمیکنم ...با اینکه مایل ها فاصله بین ماست ، برای من ماه نه در آسمان بلکه نزدیک قلبم مانده بود ...